الهی دل تمنای تو دارد
سرم برسیه سودای تودارد
الهی دل گرفتارتوخوشتر
بپای دل خس و خارتو خوشتر
الهی دل زهجرت پاره پاره است
بجز وصلت غم دل را چه چاره است
الهی اندرین دلهای خاکی
زنور خویشتن ده تابناکی
الهی هردلی خود دل نباشد
دل بی نور تو جز گل نباشد
الهی پاک کن از گل دلم را
به حق می کن مبدل باطنم را
الهی سینه ی بی کینه ام ده
به مردانت صفای سینه ام ده
الهی سینه ای ده تابناکم
بکن زآلودگیها جمله پاکم
الهی سینه ای ده با غم و آه
در آن سینه دلی از دردت آگاه
الهی سوزو درد و آه و ناله
بسوی تو مرا باشد حواله
الهی هر که را ندهی غم و درد
دلی بی نور دارد سینه ی سرد
الهی دوستانت را غمو وداغ
بسی خوشتر زروح و راحت و باغ
الهی داغ ما را مرهمی نه
زرحمتهای خود بر آن همی نه
الهی نار شوق جانفزایت
بنه بر این دل ویران سرایت
الهی درنهادم آتشی نه
برآن آتش زشوقت تابشی نه
الهی آتشی جانسوز دارم
شب دردت چنان نوروز دارم
الهی آتشین ترکن زبانم
که یارد گفتن از سوز نهادم
الهی از غم هجرم رها کن
به وصل خویشتن دردم دوا کن
الهی کن مرا از خود خلاصم
رهی دادی خدا در بزم خاصم
الهی اینکه فارغ کن ز خویشم
منه زین بیش غم برجان ریشم
الهی جز تو من باور ندارم
خدایی غیر تو باور ندارم
الهی جز محمد رهبرم نیست
به دل غیر از ولای حیدرم نیست
الهی دوستدار هشت وچارم
به ایشان کن به روز حشر یارم
الهی دانش قرآنم آموز
به نور معرفت جانم بیفروز
الهی از کرم بخشا گناهم
بده در سایه لطفت پناهم
الهی گر مرا غیر از گنه نیست
به پیش رحمتت نام گنه چیست
الهی بنده گر شد در خور بند
امید عفو دارد از خداوند
الهی وصل خود را سهل گردان
به وصل خویشتن دردم دوا کن
الهی بنده خود گر بخوانیم
زنفس بندگی تن را رهانیم