كمند عشق خدا مشتي خاك را برگرفت. ميخواست ليلي را بسازد، از خود در او دميد، و ليلي پيش از آنكه با خبر شود، عاشق شد. ساليانيست كه ليلي عشق ميورزد. ليلي بايد عاشق باشد زيرا خداوند در او دميده است و هر كه خدا در او بدمد، عاشق ميشود. ليلي نام تمام دختران زمين است نام ديگر انسان. خدا گفت: به دنيايتان ميآورم تا عاشق شويد. آزمونتان تنها همين است: عشق. و هر كه عاشقتر آمد، نزديكتر است. پس، نزديكتر آييد. نزديكتر. عشق، كمند من است. كمندي كه شما را پيش من ميآورد كمندم را بگيريد. و ليلي كمند خدا را گرفت. خدا گفت: عشق، گفتگوست، گفتگو با من با من گفتگو كنيد. و ليلي تمام كلمههايش را به خدا داد. ليلي همصحبت خدا شد. خدا گفت: عشق، همان نام من است كه مشتي خاكم را به نور بدل ميكند، و ليلي مشتي نور شد در دستان خداوند. خدا به شيطان گفت: ليلي را سجده كن. شيطان غرور داشت، سجده نكرد. گفت، من از آتشم و ليلي از گل است. خدا گفت: سجده كن، زيرا من چيزي ميخواهم، من چيزي ميدانم كه تو نميداني. شيطان سجده نكرد، سركشي كرده و رانده شد و كينه ليلي را به دل گرفت. شيطان قسم خورد كه ليلي را بيآبرو كند و تا واپسين روز حيات، فرصت خواست. خدا مهلتش داد، اما گفت: نميتواني، هرگز نميتواني ليلي دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من. گمراهياش را نميتواني، حتي تا واپسين روز حيات. شيطان ميداند ليلي همان است كه از فرشتهها بلاتر ميرود، پس ميكوشد بال ليلي را زخمي كند عمري است كه شيطان گرداگر ليلي ميگردد، دستهايش پر از حقارت و وسوسه است او بدنامي ليلي را ميخواهد بهانه بودنش تنها همين است ميخواهد قصه ليلي را به بيراهه كشد. نام ليلي رنج شيطان است. شيطان از شيوع ليلي ميترسد ليلي عشق است و شيطان از عشق واهمه دارد.